حكايت عارفانه ، خواب عجیب ام حبیبه و ازدواج او با پیامبر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
امّ حبیبه دختران ابوسفیان از زنانی است که برخلاف مخالفت شدید بستگانش، قبول اسلام کرد و سپس با عبیداللَّه بن جحش ازدواج نمود، و با همسرش در کاروان 82 نفری جعفربنابیطالب (در سال پنجم بعثت) به حبشه مهاجرت کرد.
در حبشه، «عبیداللَّه» مسیحی شد، ولی امّ حبیبه در آئین اسلام، استوار باقی ماند.
عبیداللَّه به زشتترین و چروکترین شکل درآمده، ناراحت شدم، با خودگفتم: «سوگند به خدا حالش، تغییر نموده»، وقتی که صبح شد، به من گفت: «درباره دین فکر کردم، دینی را بهتر از نصرانیت ندیدم، و من قبلا نزدیک آئین مسیحیت شدم، ولی به اسلام گرویدم،اینک نصرانی شدهام».
گفتم: «سوگند به خدااین انتخابی که کردهای، انتخاب خوبی نیست سپس جریان خوابم را به او گفتم، ولی اعتنا به این خوابی که دیده بودم نکرد، و در شرابخواری زیادهروی کرد تا جان سپرد.
در عالم خواب دیدم گوئی شخصی به پیش میآید و میگوید: ای «ام المؤمنین» (ای مادر مؤمنان) وقتی بیدار شدم خوابم را تعبیر کردم که رسول خدا (ص) با من ازدواج خواهد کرد. پس از آنکه عده وفات (و ارتداد) شوهرم تمام شد، ناگهان کنیزی به در خانه من آمد و گفت: من «ابرهه» نام دارم و نجاشی (پادشاه حبشه) مرا به اینجا فرستاده تا این پیام را به شمابرسانم که رسول خدا(ص) برای او نامه نوشته تا تو را به ازدواج آنحضرت درآورد، گفتم: «ازاین بشارتی که به من دادی، خداوند بشارت نیکی به تو بدهد».
گفت: نجاشی گفته اسات مرا وکیل کن تا تو را به ازدواج پیامبر (ص) در آورم، به خالد بن سعید بن عاس (که جزء مهاجرین بود) پیام فرستادم و او را وکیل خود نمودم، و به ابرهه دو دستبند نقره و دو خلخال ( زیورپاها) و چند انگشتر نقره به عنوان مژدگانی دادم، وقتی که شب فرا رسید، نجاشی، جعفر طیار (سرپرست مهاجرین اسلام) و همه مسلمین که در حبشه بودند را دعوت کرد، و خطبه عقد مرا برای رسول خدا(ص) خواند، و چهارصد دینار، مهریه قرار داد، و این مهریه را نزد مسلمین گذارد، و خالدبن سعید نیز (به عنوان وکیل) عقد ازدواج را خواند، و آن دینارها را برداشت، و مجلسیان خواستند برخیزند به آنها گفت: بنشینید که سنت رسول خدا(ص) است که برای ازدواج، ولیمه داده شود، غذائی (را که قبلا تهیه کرده بود) طلبید و حاضران از آن خوردند و متفرق شدند.
ام حبیبه میگوید: وقتی که مهریهام را آوردند آنرا برای ابرهه که مژده ازدواج با رسول خدا (ص) را داده بود دادم، و به او گفتم: آنچه در نزدم بود به تو دادم و دیگر چیزی ندارم، و این مبلغ 50 دینار است این مقدار را بردار که به تو بخشیدم و بوسیله آن مرا کمک کن، ولی آنچه را به او داده بودم به من برگرداند و گفت: نجاشی آنقدر به من مال و ثروت عطا کرده که از تو چیزی نگیرم و من پیرو آئین اسلام شدهام و قبول اسلام کردهام، و نجاشی به بانوان خانواده خود دستور داده که آنچه را از عطریات در پیش خود دارند برای تو بفرستند.
ام حبیبه میگوید: فردای آن روز، ابرهه (کنیز) برایم عطریات بسیار آورد و من همه آنها را برای پیامبر (ص) فرستادم...
سپس ابرهه به من گفت: حاجتی از تو دارم و آن این که سلام مرا به رسول خدا (ص) برسانی، و آنحضرت را از اسلام من باخبر کنی.
«ام حبیبه» افزود: همان ابرهه (کنیز) برای من در مورد ازدواج بسیار خدمت کرد و هر وقت نزد من میآمد میگفت: سلام مرا به رسول خدا(ص) برسان، و این تقاضای مرا فراموش مکن.
وقتی که به مدینه حضور رسول خدا(ص) رفتم، ماجرای خطبه عقد و آنچه ابرهه انجام داد و تقاضا کرد همه را به آنحضرت عرض کردم، حضرت لبخندی زد، و جواب سلام او را داد و فرمود سلام و رحمت و برکات خدا بر او باد.
است که وقتی ام حبیبه به مدینه خدمت رسول خدا(ص) رفت حدود سی واندی سال داشت و وقتی که ابوسفیان خبر ازدواج دخترش را با رسول خدا(ص) شنید، گفت: با این مرد بزرگ (اشاره به رسول خدا (ص) نمی توان دست به یخه شد و به نقل بعضی این ازدواج در سال ششم هجرت واقع گردید.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..

